«خمینی! و ما ادراک الخمینی؟!»

خبرگزاری آنا، ابوالفضل فیروزی، شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی(ره) در سالگرد ارتحال ملکوتی امام خمینی(ره) با سرایش متنی ادبی و پرشور، تصویری زنده از عظمت نهضت آن رهبر کبیر ارائه کرده و با عنوان «خمینی و ما ادراک الخمینی؟» به رشته تحریر درآمده، روایتی شاعرانه از بیداری اسلامی و نقش بیبدیل امام(ره) در احیای عزت ایران و شکستن طلسم استبداد جهانی است که که به شرح زیر تقدیم مخاطبان خبرگزاری آنا میشود.
در فصل سنگین غربت و در قطبیترین شب تاریخ شهر نیزههای بلند، آنگاه که افسونگران بورژوا و چماقداران شکمباره هوادار تاجوتخت، در لجنزار شبنشینیهای شیطانی خود غرق بودند.
آنگاه که شریعتمداران اسلام آمریکایی در دارالتبلیغ تقیه و ترس، اسلام خویش را ترویج میکردند، منتظران دروغین، شاه را سایه خدا میدانستند، هلال حجت خویش را در آب گلآلود میجستند و صیادان شیاد از این آب، ماهی میگرفتند، آنگاه که متحجرین حوضهای حوزه، تنها بر سر مسائل «غسل» و «نفاس» جدل میکردند و منوّر الفکرهای کوردل دانشگاهی فقط به تصحیح نسخه بدلها دلخوش بودند و با بحث بر سر «ایسمها» سرگرم.
آنگاه که روشنفکران غربزده «هرهری مذهب» به پز فکل و کراوات میرسیدند و جماعت هنرمندان بیرگ ومرفهین بیدرد «کافه تریا» آیهٔ یأس نشخوار میکردند. آنگاه که چپهای سادهلوح بدبخت به خالکوبی «داس و چکش» رفقا مشغول بودند. آنگاه که دخترکان معصوم آیات خدا نذر اهل قبور، زندهبهگور میشدند، آنگاه که یکی از عقل میلافید ویکی طامات میبافید.
آنگاه که سیاست بیدیانت بود و دیانت بیسیاست، منادی بر دار بود و آزادی در بند، استقلال درغل بود و عدالت در زنجیر، صلاح راکد بود و فساد رایج، ظالم بر تخت بود و مظلوم بدبخت، مؤمن ذلیل بود و فاسق عزیز، یزید عربدهٔ «هَل من مزید» میزد و حسین بانگ «هَل مِن ناصر؟» میداد.
آنگاه که حرامیان هم شریک دزد بودند وهم رفیق قافله، سنگ بسته بود و سگ یله، گله بی شبان وگرگها حریص به ناگاه نهیب مردی برخاست که؛ بوی مهیب هزار زلزله میداد.
غریو مردی که بغض همه مغضوبین مستکبرین در گلویش ترکید و خشم همه مظلومین زمین با مشتش بر دهان استعمار کوبیده شد. مردی که؛ خروش بیداریش، خواب رنگین همه خوابآلودگان را آشفته ساخت وهیمنه نهیبش نوعروسان پردهنشین را از حجله برون آورد.
مردی که؛ برق نگاهش بارقه امید در دل همه ناامیدان افکند و رعد صدایش پشت همهٔ دشمنان خدا را لرزاند، مردی که؛ در کوچهباغ حنجرهٔ سبزش، هزار، هزار چلچله بهار را فریاد میزد، فریادگری از قبیلهٔ داد و بیدارگری از اقالیم قبله، مردی از تبار پابرهنگان و سرداری از سلاله سربداران، مردی از عشیرهٔ خورشید و سفیری از تبار توحید، مردی از نبیرهٔ ابراهیم (ع) مردی از آل محمد (ص)، مردی از کوثر علی (ع) و زهرا (س)، مردی که؛ خاکش با شبنم عشق، گل شده بود و خونش با خون حسین عجین بود.
مردی از روح خدا، مردی خمینی، «خمینی؟ و ما ادراک الخمینی؟» و من وتو چه دانیم که؛ خمینی کیست؟ خمینی آخرین آیت کبری بود در غیبت کبری، خمینی جلوهای از بقیهالله (عج) بود که مانند ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد و دل رمیدگان جهان را انیس و مونس شد.
خمینی مردی بود؛ از سرزمینهای سبز خدا، مردی که؛ از باغهای سرخ شهادت میآمد و عطر لاله در برداشت و شور عاشورا در سر، مردی که؛ داغ هزار لاله بر دل داشت و درد هزار ساله در دل.
مردی که؛ پیشانیش، مشرق آفتاب بهاری بود و بوی خدا از ردایش جاری،مردی که؛ نرگس آفتابش همواره نگران دشتهای شقایق بود و پنجرهٔ قلبش همیشه به سمت بنفشهزاران میتپید، مردی که؛ از نگاهش عشق میبارید و دستهایش در آسمان دلهایمان آینه میکاشت، مردی که؛ از چشمانش کلاغان باغ میترسیدند و از ردّ پایش شغالان راغ میگریختند، مردی که؛ وسعت دشت دلش لبریز از گل و گیاه و پرنده بود و از کوهسار بلند سینهاش چشمههای نور میجوشید.
مردی که؛ در مقدمش جادههای یخزده عاطفه جاری میشد ولی پشت مستکبران از طنین گامش میلرزید، مردی که؛ در عمل نه با حرف، یک موی کوخنشینان را بر تمام کاخنشینان عالم برتری میداد، مردی که؛ بوی قرآن میداد، مردی «نه شرقی و نه غربی» که شرق را شگفتزده کرد و غرب را لرزاند و عالمی را به خود مشغول ساخت.
مردی که؛ طلسم ۲۵۰۰ ساله حکومت ستمشاهی را شکست، مردی که؛ «تز نجات مارکسیسم» را برهم زد و جادوی کهنه «کاپیتالیسم» را باطل کرد، مردی که: بمب ساعتی مرگ انسانیت را خنثی کرد، مردی که: راه رستگاری و نجات انسان را از اسارت ماشین در عصر بربریت مدرن نشان داد.
مردی که؛ پس از ۱۴ قرن، دیگربار مشام جان جهان را با عطر رؤیایی انبیاء آشنا ساخت و دماغ باغ بیبرگی عالم را یکباردیگر از بوی ناب ونکهت بکر گل محمدی (صلیالله علیه وآله) آکنده کرد.
وباعطرخویش دکهٔ عطاران مدعی و بوتیک ادکلنهای تند و متعفن «ایسم های» بشری را بست.
مردی که؛ روح توفان، لطافت گل، ترنم باران، صلابت کوهستان، هیبت آتشفشان، عمق دریا، آرامش صحرا، صفای سپیده، بوی سحر، صداقت، آیینه و درخشش خورشید را با خود داشت.
انتهای پیام/