۲۳/ خرداد /۱۴۰۴
22:57 21 / 03 /1404

السَّلام‌ ای جان عالم بسته برجان شما

السَّلام‌ ای جان عالم بسته برجان شما
شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی(ره) به مناسبت دهه «ولایت و امامت» و میلاد خجسته امام هادی علیه‌السلام قطعه شعری در قالب قصیده سروده است.

به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی(ره) به مناسبت دهه «ولایت و امامت» و نیز میلاد خجسته حضرت علی ابن محمد الهادی علیه‌السلام قصیدهٔ «گنج پنهان» را که بیت بیتش مقتبس نصوص آیات و روایات و ادعیه و زیارات مأثوره بالاخص «زیارت شانه جامعه کبیره» بوده، سروده است.

تقدیم به‌ساحت مقدّس حضرات‌ معصومین بالاخص‌ قائل‌ زیارت‌ جامعه‌ کبیره الامام‌ همام علی‌النقی علیهم‌السلام

گنج‌ پنهان

السََلام‌ای جان عالم، بسته برجان شما

جان ما وعالمی هردم به قربان شما

السلام‌ای باغ‌ها آبستن انفاستان

غنچه‌ها خندان ز نفحات بهاران شما

عنبر وعطر و گلاب و نافهٔ مشک ختن

شبنمی باشد ز رخسار گلستان شما

هشت جنّت نفحه‌ای از روضه رخسارتان

هفت دوزخ شعله‌ای از آه سوزان شما

کلبهٔ احزان شود دل‌ها ز داغ رویتان

هر دلی گریان زچشم گوهرافشان شما

ناله‌های سوزناک ونغمه‌های آتشین

یکدمی باشد ز نایی از نیستان شما

درشگفت آمدجهان وقتی شنید این قصّه را

از سر برنیزه آمد صوت قرآن شما

السلام‌ ای ماهتان روشنگر شام وجود

مست، هستی از شراب مهرپنهان شما

السلام‌ ای روحتان شد راحت الارواح مان

میشویم آرام زیر چتر باران شما

جانتان با جانمان وجسمتان با جسم ما

این کجا وآن کجا جانم به قربان شما

آب وخاک پاکتان از آب وخاکی دیگراست

نیست در هستی کسی همجنس وهمسان شما

سالکان حیران آن رخسار مهرماهتان

عاشقان شیدای گیسوی پریشان شما

ای لقاالله، دیدار گل رخسارتان

عارفان مبهوت ومات روی جانان شما

کی کشد مرغ خیالم پر به اوج قافتان

یا رسد غوّاص عقلم عمق عرفان شما؟

علم جمله انبیا یک قطره از دریایتان

سِرّ هرچه اولیا رمزی ز ایقان شما

علم وایمان تمام مؤمنین ومؤمنات

ذرّه‌ای باشد ز کوه علم وایمان شما

آخر حلمید واوّل در علوم وحکمتید

عالمانند خوشه چین خرمنستان شما

حلقهٔ هستی به یک انگشتتان دارد قرار

جملهٔ ذرّات عالم تحت فرمان شما

شب سیه گردد چو رخ پوشد جمال ماهتان

صبح، طالع گردد از باغ گریبان شما

قرن‌ها را عالمی سر درگریبان مانده است

تا ببیند طلعت خورشید رخشان شما

گشت آغاز این جهان از مشرق جانهایتان

هم شود انجام عالم، روز پایان شما

مهر ومه آیینه گردان جمال ماهتان

کهکشان‌ها چلچراغ سقف ایوان شما

روشنای گور تاریک ودل تنگ منید

صبح محشر خیزم از شیپور اعلان شما

وای! برما مفلسان هنگامهٔ یوم الحساب.

چون شود سنجش کتاب ما به میزان شما

وقت مرگ وشام قبر و روزسخت واپسین

چشم دارد این گدا بر دست احسان شما

دست ماگیرید وآنی را به خود نگذاریَم

که بلا گیرد مرا یک لحظه فرقان شما

زندگیم مثل چرتی خواب، در رؤیا گذشت

در قماری باختم دل، شام هجران شما

گرچه دور روزگاران برمدار مانرفت

میکشم من انتظارسبز دوران شما

قرن‌ها بر قرن‌ها رفت ونشد سر انتظار

بس گنه کردیم وبد کردیم وکفران شما

صدهزاران لاله پرپرشد به راه سرختان

سوخت صد‌ها قافله اندر بیابان شما

مثل قوم موسوی در تیه سرگردانیش

قرن‌ها شد امت اسلام ویلان شما

خفّت وخوف وخرابی ونزاع وگیرودار

شد نصیب مردم عالم ز حرمان شما

گرچه شیعه قرن‌ها در سایه‌سار سبزتان

کمتر از دیگر امم کرده است عصیان شما

از قضا بااین همه دل دادن وجان باختن

لیک بیش از سایرین داده‌است تاوان شما

راهتان را آب اشک وجاروی مژگان زدیم

با چراغ لاله روشن هرخیابان شما

هست برپا روضه عشق شما در هرکجا

از عراق وتا یمن، ایران ولبنان شما

گرچه بی‌شک میدمد آن طلعت مهرشما

میرسد روزی به پایان شام هجران شما

«میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

بشکند زنجیروقفل درب زندان شما» (۱)

میرسد آن عصر رویایی که دیگر ظلم نیست

میش وگرگان میخورند زآبشخور وخوان شما

دوستی وصلح میگردد به دنیا برقرار

زیر چتر مهر عالمگیر وتابان شما

می‌رود این برهه وهنگامه‌ای دیگر شود

میشود دنیا گلستان از بهاران شما

ظلمت فقر وفساد وجوروفحشا میرود

میشود روشن جهان از مهررخشان شما

خرّمی وشادمانی بازمیگردد به ما

صد بهاران درشود بعد زمستان شما

من همه شب تا سحردارم چراغ اشک را

روشن اندر ساحل دریای توفان شما

بر ضریح چشمهاتان «نی‌نوا» آرد دخیل

تاکه آهویش خورد تیری ز مژگان شما

غم ندارد کنج فقر وخلوت شب‌های تار

تاخورد آن قرص ماه خوان احسان شما

اینک از دل آمده تا خویش را پیدا کند

زیر چتر فرّه مهر خراسان شما

دست خالی آمدم با کوله باری از گناه

عهد نشکستم چو خوردم از نمکدان شما

گرچه نا اهلان شکستند عهد دیرین شما

تا به کی دنیا دهد، اینگونه تاوان شما

روزهامان مثل عاشوراست اندر سوگتان

کربلای ما شده هرجای ایران شما

هرکجا آهی است آنجا روضه عشق شماست

هردل عاشق مزاری هست وگلدان شما

آمدم بااین همه،‌ای خاندان فضل وجود

تا کنم تجدید اینک عهد وپیمان شما

عهد می‌بندم فداسازم تمام خویش را

در ره قول وقرار وعهدجانان شما

کاش جانم بود قابل، تا کنم قربانتان

نیستم جز جان ناشایست، شایان شما

جان و مال و خان و مانم، هرچه باشدازشماست

من چه دارم تا کنم آن‌را به‌قربان شما

تا بتابد آفتاب وتا بجوشد گل بهار

دم بدم صلوات حق برجسم و بر جان شما

۱-این بیت با اندکی تغییر وامیست از «اقبال‌لاهوری»

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب